محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

طـــــــاهاپیکاسو

داستان از اینجاشروع شد که من و باباتصمیم کرفتیم شازده پسروبا دنیای هنر آشنا کنیم و شال و کلاه کردیم رفتیم فروشگاه فدای خنده هات که همیشه میخندی   زین پس به نقاشی علاقمندشدی وتایه قلم و کاغذمیدیدی شروع به خط خطی بهلههه اینم لاک های منه ........فدای ذوقت بشم من راستی توی 13ماهگی یعنی اذرماه سال1393بادنیای نقاشی آشناشدی دفترنقاشی 1500 تومان مدادشمعی 3000 تومان   ...
17 تير 1394

حس بودن دوباره ات مبارک . . .

  ا ین هم برای کسی که هیچ وقت نتونستم کنارش باشم امید سالهای از دست رفته ام ، امید روزهای بی ................. تولدت هر سال بی تو آغازی است برای عاشق تر ماندنم ، بی تو اما در دلم با تو بودن را جشن میگیرم و ساده میگویم  : حس بودن دوباره ات مبارک . . . ودوباره شب قدر دگرمرابه وهم غریبی فرو میبرد بدترین هارو برایم تداعی میکند ............ ...
14 تير 1394

ازپوشک گرفتن پسرم(بیست ماهگی)

پســـــــــر گلم محمدطاهای من، نمی دونم من کند شدم توی نوشتن کارهات یا تو داری زود بزرگ میشی...هر چی هست باعث شده جا بمونم از نوشتن تمام لذتهایی که این روزها در کنار هم داریم...اما دارم سعی میکنم سحری که خوردم و نماز و قرانم که خوندم بیام تا حداقل یک ساعت خاطراتتو برات بنویسم بعد بخوابم کلی از شیرین کاری هاتو ننوشتم اما الان پست های جدید میزارم و قدیمی هارو باتاریخ قبل برات میزارم که بخوانی و بدنی که منم همیشه عاشقت بودم  ....... ماشالا هزار ماشالا اگه چشمم شورنباشه میخوام ازپسرم تعریف کنم وای که معمولا مامان باباهابچه هاشونو چشم میکنن و منم زمینه شوری چشم دارم پس همش میگم ماشالله  ...اصلا عقده ای ...
8 تير 1394

گلچینی ازعکس های 14ماهگی

  دلبندمــــــــــــــــــــــ                این نوشته را برای تو مینویسم تویی که الان متحیرم ازکارهات ....تویی که هربار اومدم واست بنویسم بارفتارت بامحجوب و مودب بودنت منو متحیر کردی و نطقمو عوض کردی و .....ا مشب عموعلی و دایی احمد و دایی محمد ومسعود قرارگذاشتن همه باهم پلی استیشن بازی کنن تاسحر ..شب ساعت 1بود که بابامهدی یواشکی گولت زد و رفت و منم سعی کردم تو اطاق باهات بازی کنم تا حواست پرت بشه اما تو خیلی باهوش تراز این حرفایی گفتی بابا رفت من تا ساعت 3:30تمام سعی مو کردم که بخوابونمت اما تو تاچشمات میبست میگفتی بابا ......بردمت حمام کلی بازی کر...
5 تير 1394
1